-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 دیماه سال 1384 03:22
تـلاش سخـت است، برای آنانــکه قـدرت ندارند انتظـار سخـت است، بـرای آنـانـکه امیـد ندارند فـراغ سخـت است، بـرای آنـانـکه صبـــر ندارند وداع سخـت است، بـرای آنـانـکه طـاقـت ندارند اعتراف سخت است، برای آنانکه جرات ندارند موفقیت سخت است، برای آنانـکه همـت ندارند حیـات سخـت است، برای آنـانـکه عشـق ندارند و عشـق محــال است،...
-
عشق و دگر هیچ
جمعه 23 دیماه سال 1384 03:02
عشق شوق مرگ باخته ایست برای رسیدن به دلباخته اش التماس درختی ست به آب جوی عشق لذت نهان است، انشای تن و روان است زبان چشم است، دیوانگی عقل است، رسوایی قلب است عشق لرزش دست است، عاقل مست است دیوانه پرست است عشق لکنت زبان است، صاحب عنان است آهوی رمان است، همه جا دوان است عشق گنج زمان است، پیدا و نهان است قیمت جان است،...
-
احمد شاملو
سهشنبه 20 دیماه سال 1384 01:49
پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم. پیش از آنکه پرده فرو افتد. پیش از پژمردن گل. بر آنم که زندگی کنم. برآنم که عشق بورزم. بر آنم که باشم، در این جهان ظلمانی، در این روزگار سرشار از فجایع، در این دنیای پر از کینه، نزد کسانیکه نیازمند من اند، کسانیکه نیازمند ایشانم، کسانیکه ستایش انگیزند، تا دریابم، شگفتی کنم، باز شناسم،...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1384 00:52
باز در چهــره خامـوش خیـال خنـــده زد چشـــم گنـاه آموزت باز مـن ماندم و در غربت دل حسرت بـوسة هستــی سوزت بازمن ماندم ویک مشت هوس باز من ماندم و یک مشت امید یـاد آن پـرتـو ســوزنـده عشــق کـه زچشـمت بـه دل مـن تابـید باز در خلــوت من دست خیال صـورت شـاد تـرا نقــش نمـود بر لبـانت هـوس مستــی ریخت در نگـاهت عطــش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دیماه سال 1384 00:38
عشقبازی به همین آسانی است که گلی با چشمی بلبلی با گوشی رنگ زیبای خزان با روحی نیش زنبور عسل با نوشی کار همواره باران با دشت برف با قله کوه ؛ رود با ریشه بید ؛ باد با شاخه وبرگ ابر عابر با ماه ؛ چشمه ای با آهو برکه ای با مهتاب و نسیمی با زلف دو کبوتر با هم و شب و روز طبیعت با ما عشقبازی به همین آسانی است... شاعری با...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 دیماه سال 1384 02:45
نگذار؛ نه سیاهی، نه سکوت، نه دیوار و نه سیم خاردار و نه حتّی من، لبخندت را از من بگیرد. بگذارشیرینی لبخندت تلخی گذشته را بیرنگ کند... هر جا که هستی باش؛ با من باش؛ برای من باش؛ تا همیشه
-
درس عشق
جمعه 16 دیماه سال 1384 02:25
تــــا کـــه از دیــــوان هستی درس عشق آموختیم سینــــه را چون لالـــه از داغ محبت ســــوختــیم عنــــدلیب هـــر چمـــن بـــودیم از غــوغـای زاغ عــــزلت عنقـــا گـــزیدیـــم از نــــوا لب دوختیــم روزگــــاری گـــر چه بازار تملـــــق گـرم بــــود مـــا بهـــر نا کس متــاع آبـــــرو نفـــــــروختیـــم عاقبت از...
-
توبه
جمعه 16 دیماه سال 1384 02:01
دوست دارم پس از این شیشه نشکن باشم تو اگر سنگی و بیرحم من آهن باشم هست اگر در سرم اندیشه اسطــوره شدن پیرو مکتب مجنــــون نه تهمـتن باشم خسته شد شانه ام ازوزنه مردی ای کـاش مرد باشی تو و من ثا نیه ای زن باشم جفت من کیست که بیهوده پی اش میگردم شاید آن نیـمه گم گشــته خود من باشم باز هـم گمــشده ای در تــو بیـابــم...
-
مگذر از من.................
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 11:29
مگذر از من ای که در راه تو از هستی گذشتم با خیال چشم مستت از می و مستی گذشتم دامن گلچین پر از گل بود از باغ حضورت من چو باد صبح از آنجا با تهی دستی گذشتم من از آن پیمان که با چشم تو بستم سال پیشین گر تو عهد دوستی با دیگری بستی گذشتم چون عقابی می زنم پر در شکوه بامدادان من که با شهبال همت زین همه پستی گذشتم پاکبازی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 11:14
پیغام مستیم و دل به چشم تو و جام داده ایم سامان دل به جرعه فرجام داده ایم محرم تری ز مردمک دیدگان نبود زان بانگاه سوی تو پیغام داده ایم چون شمع اگر به محفل تو ره نیافتیم مهتاب وار بوسه بر آن ببام داده ایم دور از تو با سیاهی شب های غم گذشت این مردنی که زندگی اش نام داده ایم با یاد نرگس تو چو باران به هر سحر صد بوسه بر...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 دیماه سال 1384 00:28
از صبــح ازل شاهد و مشـهـود علی بود از شام ابد عابد و معبـــود علی بود در درگـه حــق ســاجـد مسجـود علی بود تا صورت پیــوند جهـــان علی بود شاهی که سخی بود و جـلی بود علی بود مرات جمـــال ازلـــی بود علی بود اربـاب و شـه لــم یـزلـــی بــود علی بود سلطان سخا و کرم و جود علی بود تو صفاد ده عشق و صفای منی تو فرشته باغ و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 02:07
هر روز دلم به زیر باری دگر است در دیدهی من ز هجر خاری دگر است من جهد همیکنم قضا میگوید بیرون ز کفایت تو کاری دگراست * * *
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 دیماه سال 1384 02:04
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 دیماه سال 1384 01:26
گفتی که : چو خورشید زنم سوی تو پر چون ماه شبی می کشم از پنجره سر اندوه که خورشید شدی تنگ غروب... افسوس که مهتاب شدی وقـت سحـــر...
-
محصول عشق
شنبه 3 دیماه سال 1384 01:01
آنکه عشق می کارد اشک درو می کند
-
دلم گرفته
شنبه 3 دیماه سال 1384 00:52
دلم گرفته است وازهرچه شعرسیرشدم و مثـل کـودکـی خـود بهــانه گیــر شدم شناســـنامه همیـــشه دروغ مـی گـــوید تمـــام آئیـــنه ها گفــته اند پیـــر شدم و گـامـهای عصــا پوش خـوب فهمـیدند که جاده گم شد و من عاقـبت کویر شدم سرم بلند اگـر بود جستــجوی تو داشت تورفته ای ومن غریبانه سربه زیـرشدم ضــیافت من و باران همیـشه بـر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 دیماه سال 1384 02:03
می خواهم از باهم بودن حرف بزنم میخواهم از با تو بودن بگویم از اینکه چه لذتی داره گرفتن دست گرم تو غرق شدن در نگاه مهربانت. میدانم حضور تو در زندگی من ریشه دوانده ومن حیران حضور ت و در وجودم هستم باز می خواهم برایت بنویسم از نوشتن خسته نمی شوم . . . . . چون مخاطبم تو هستی چون می خواهم از عشق بگویم. امشب باز هم برای تو...
-
یارا به دلم نشانه از توست
جمعه 2 دیماه سال 1384 01:44
یارا به دلم نشانه از توست وین زمزمه ی شبانه از توست آوای تو خفته در دل چنگ شور غزل و ترانه از توست هر شب منم و ستاره ی اشک وین گوهر دانه دانه از توست با آنکه جوانی ام بسر شد در باغ دلم جوانه از توست هرگز ز در تو رخ نتابم سر از من و آستانه از توست در پای تو جان سپردن از من در من غم جاودانه از توست جان را بطلب بها...
-
با تو یــار شوم
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 02:50
بـاش تـا موســم گـل با تو به گلــزار شوم فصـــل دیــ دار شــود ، قاصــدِ دیــدار شوم از سکــوتِ دلِ محتــاطِ مـن آزرده مبــاش خلـوتـی نیست کــه گـوینــد ه اســرار شوم مــن به پـایـانِ غـــم و اُوج سـلامـت برسم آن زمــانی که به درمــانِ تـو بیمــار شوم ماه چشمــان توچون روشنــیِ خواب شود برمن ازخوابِ توسخت است که...
-
عشــــــق
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 02:08
عشق یعنی مسـتی دیوانــگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعــنی سـر به دار آویخـتن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهـان رسـوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنـی زندگــی را باختن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 03:33
دیگه دوستم نداری؟
-
بی تو به سر نمی شود
یکشنبه 27 آذرماه سال 1384 03:27
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد ای ن دلم جای دگر نمی شود دلم اگر به دست تو به نیزه ای نشان شود برای زخم نیزه ات سینه سپر نمی شود صبوری و تحمل ات همیشه پشت شیشه ها پنجره جز به بغض تو ابری و تر نمی شود بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود به فکر سر سپرد نم به...
-
حرف دل
شنبه 26 آذرماه سال 1384 02:52
بنام آنکه گل را آفرید تا بلبل برای درد دل کردن منت بیگانگان نشکد اگه سبزم، اگه جنگل،اگه ماهی، اگه دریا،اگه اسمم همه جا هست، روی لبها،تو کتابا،اگه رودم رود گنگم،مثل بودا اگه پاک،اگه نوری به صلیبم، اگه گنجی زیر خاک... واسه تو قد یه برگم ** پیش تو راضی به مرگم اگه پاکم مثل معبد، اگه عاشق مثل هندو، مثل بندر واسه قایق،...
-
عنوانش با خودت
شنبه 26 آذرماه سال 1384 02:11
خداوندا؛ تو می دانی که انسان بودن در این دنیا چه سخت و دشوار است و چه رنجها میکشد آنکس که انسان است و از احساس شر مسار. خداوندا؛ در کودکی به من آموختند که دیگران را دوست بدارم . ولی اکنون که یکی را دیوانه وار می پرستم می گویند که عشق و دوست داشتن سوء تفاهمی است که با گفتن متا سفم تمام می شود. با این حال: « گذشته فریبم...
-
فال حافظ
شنبه 26 آذرماه سال 1384 01:42
لبــش می بوســـم و درمی کشـــم می بـه آب زند گـــا نـــی بــرده ام پـــی نه رازش مــی توانــم گفــت با کـــس نـه کــس را مــی توانـــم دیـد با وی لبش می بوسد و خون می خورد جام رُخــش می بیند وگل می کــند خـوی بـده جــام مــی و از جــم مــکن یـــاد که می داند که جم کی بود و کی کی بزن در پرده چنــگ ای مـاه مطــرب رگش...
-
کلیک کن دوست عزیز
جمعه 25 آذرماه سال 1384 01:48
http://www.iranclip.com/player/936
-
پرواز را ...........به ........خاطر بسپار
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 21:38
و تو ای خدا ! در آن سکوت و انزوای محض در آن عرش بی پایان دیگر اندیشه مکن که چگونه رقم زنی حکایت فرجام ما را که اینبار خود به سویت آمده ایم ! **************************************************** خلوت خلوتم را نشکن شاید این خلوت من کوچ کند به شب پروانه به صدای نفس شهنامه به طلوع اخرین افسانه و غروبی که در ان نقش دیوانگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 21:34
دلتنگی... یک روز خورشید هر قدر خنده های شکوفا ریخت گلهای شمعدانی گلهای یاس و قلب من نشکفتند....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 21:32
در بهار این کوچه چه قدر گم شده باشم و پیدا نشده باشم خوب است؟ در پاییز این خیابان چه قدر نتوانسته باشم آرزوهایم را از باد پس بگیرم خوب است؟ و چه قدر شعرهایم را در این خانه _همین خانه _ پای همین خرمالوها چال کرده باشم، خوب است؟ به گمانم می شد فقیرترین باغ ها را دوبار و هر بار هفت پاییز با آنان چراغانی کرد و بیش از این...
-
همسفر
دوشنبه 21 آذرماه سال 1384 02:46
هرجا که سفر کردم، توهمسفرم بودی وز هر طرفی رفتم، توراهبرم بودی با هر که سخن گفتم،پاسخ زتو بشنیدم برهرکه نظرکردم، تودرنظرم بودی هرشب که قمرتابید،هرصبح که سرزد شمس در گردش روز و شب، شمس و قمـرم بودی در خنــده من چـون گل، در کنـج لبم خفتـی در گریه من چون اشک، در چشم ترم بودی چون طرح غزل کردم، بیت الغزلم گشتی چون عرض هنر...