چشم رضا و مرحمت بر همه باز می کنی
نوبت عاشقت شده این همه ناز می کنی؟
من که غریبـه نیستــم عاشقـم آشنــای تو
رسم وفا چه می کنی؟ قصه دراز می کنی؟
بی تو منـم غریبه و غریب تر ز من تویــی
غربت خود کجا بری؟ با که تو رازمی کنی؟
من که زپا فتـاده ام کـس نکند به من وفا
باز وفا کنی به حق یا که مجاز می کنی؟
ناله زغم چو سردهم خنده زنی به روی من
روی کنـم به میـکده بانگ حجــــاز می کنی
ساز شکسته دلـم سـوز درون برون دهد
داغ به دل گذاریم، کوک به ساز می کنی؟
روز جــــزا رسـد مگــر تا کـه ز مـن یاد کنی
جان دو صد چو من بگیر،عمر دراز می کنی
می روم از شهر شما با دل غرقابه به خون
بال مرا که بسته ای، گوی که باز می کنی
خسته شدم زغصه ها، زگفته ها، نگفته ها
جان که سپـــارمت کنون ناله فراز می کنی
سلام خوب هستین من برای اخرین بار اپ کردم سر بزنید موفق باشید و سربلند یا علی خداحافظ
سلام
شعر زیبایی را به نگارش در آوردید.
این روزها تو وبلاگ هر کسی که میرم یا حرف از خداحافظیه یا خستگی !!!!!!
موفق باشید
اگه لطف کنی اسم شاعر را هم ذکر کنی ممنون میشم
مرسی