باز شب آمد و چشمم ز غمت دریا شد
ماه روی تو در این آیـــنه ها پیـــدا شد
نامه ی مهـرتو دردیده چراغی افروخت
که به یک لحظه جهان در نظرم زیبا شد
نامه ات پیرهن یوسف من بود و از آن
چشم یعقوب دل غـــــــم زده ام بینا شد
گفتم آخــر چه توان کــرد ز اندوه فـــراق
طاقتم نیست که این غصه توان فرسا شد
ناگهان یاد تو بر جان و دلم شعله فکند
دل تنهــــا شده ام برق جهــان پیما شد
آمدم از پــی دیدار تو با چشــم خیال
در همان حالت سوازدگی در وا شد
باورت نیست بگویم که در آن غربت تلخ
قامـت سبـــز تو در خلــوت من پیـــدا شد
آمدی نغمه زنان خنده کنان سرخوش و مست
لـب خامــــوش تـو پیـــش نگهـــــم گـویــا شد
بوسه دادی و سخن گفتی و رفتی چو شهاب
ای عجـب بـــار دگــــر دور جـدایـی هـا شد
ای پرستو ی مهاجر چو پریدی زین بام
بار دیگـــر دل غربت زده ام تنـــها شد
باز من ماندم و تنهایی و خونگرمی اشک
بـاز شب آمـد و چشمــم ز غـمت دریا شد
مهدی سهیلی
سلام
بسیار زیبا
مهدی سهیلی شاعر خیلی خوبیه و شعراش به دل میشینه خیلی ساده و روان شعر میگه
انتخاب زیبای بود
موفق باشی
ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من
وی نام تو روشنگر شام و سحر من
جز نقش تو نقشی نبود در نظر من
شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
وین اشک دمادم که بود پرده در من
در عطر چمن های جهان بوی تو دیدم
در برگ درختان سر گیسوی تو دیدم
هر منظره را منظری از روی تو دیدم
چشم همه ی عالمیان سوی تو دیدم
بسیار زیبا بود .منو ببخشید یه مدته نتونستم بهتون سر بزنم .
امیدوارم هر روزتون بهتر از روز قبل باشه.
سلام.... شعر زیبایی بود... ازعکسهای زیبایی هم استفاده کردی... موفق باشی و شاد
سلام
مرسی از محبتت
همسفر ...!!! چرا خاموش؟؟؟!
خیلی قشنگ بود
بازم بیا اصلا خواستی لینکم کن! بعد بیا!
شاد باش
سلام
عالی بود
موفق باشی