دوباره قاصـد ک ها پـر گشـودند
سیاهی زیـن شب تیــره زدودند
نسیــم عشـــق بـازآوردشــان باز
به سوی شهــر آنـان را به پرواز
سخن از عشق بودی در دم آغاز
پسین دم هم به نام عشـق شد باز
کنــار پنجـــره از پشـت شیــشه
لبــان بســته ام مانــده به کوچه
ز چشمم می کنـم این مویه آوا
دوباره قاصدک هـا قاصدک ها
رسول نجفیان
سلام
و اما قاصدکها منو همیشه یاد بچگیم می اندازد وقتی یک قاصدک می دیدم اونو می گرفتم و آرزو می کردم بعد فوتش می کردم طرف آسمان تا بره و من و به آرزوهام برسونه
شعرتون خیلی زیباست
موفق باشید
سلام به شب زنده دار خسته دل که همش شکایت داره
شعرای قشنگی انتخاب میکنی اما فکر چشم منه پیر زنو هم بکن با این رنگا من که خیلی هاشو نمیتونم اصلا بخونم
شوخی کردم
از شوخی بگزریم نجفیان رو من خوندن و صداش رو بیشتر از شعراش دوست دارم
از اینکه میبینم اپ کردی خوشحال شدم
موفق باشی