حدیث مهر

امشب نگارم سرخوشان آهسته بر در می زند 

آهسته امشب دلبری ، بر کوی ما سر می زند 

 

آن  ماه   نا پیدا عیان ،  با  کر و فری  آنچنان 

پران تر از هر مرغکی ، بر بام ما پر می زند 

 

گفتم  حدیث   مهر  او ،  آمد  ز دل  آوای  هو 

آنکس که بشنود این ندا ، دیگر چرا در می زند 

 

آه  از نهادم   برده  او ،  آخر چرا  ننوشته  او 

وقتی  به دادم  من قلم ،  دائم به جوهر می زند 

 

با آنکه  داند او که  من ،  نی  را  مثال  پیرهن 

صبرم تهی گشت وچرا ، گرزی به پیکرمی زند 

 

گفتم منش روحم ز تو ، جسمم ز تو ، جانم ز تو 

چون دادمش من گوهری،سنگی به گوهرمی زند 

 

جلوه چوسیمای خوشش عطری به گلشن می دهد 

از بوی خوبش  لاجرم ،  نوری به اختر می زند 

  

                                         فربود شکوهی

نظرات 1 + ارسال نظر
mojgan دوشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:15 ق.ظ http://khabeeshgh.blogsky.com

سلام...........وبت خیلی باحاله.اگه مایل به تبادل لینک بودی بهم خبر بده.موفق باشی.....بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد