امشب نگارم سرخوشان آهسته بر در می زند
آهسته امشب دلبری ، بر کوی ما سر می زند
آن ماه نا پیدا عیان ، با کر و فری آنچنان
پران تر از هر مرغکی ، بر بام ما پر می زند
گفتم حدیث مهر او ، آمد ز دل آوای هو
آنکس که بشنود این ندا ، دیگر چرا در می زند
آه از نهادم برده او ، آخر چرا ننوشته او
وقتی به دادم من قلم ، دائم به جوهر می زند
با آنکه داند او که من ، نی را مثال پیرهن
صبرم تهی گشت وچرا ، گرزی به پیکرمی زند
گفتم منش روحم ز تو ، جسمم ز تو ، جانم ز تو
چون دادمش من گوهری،سنگی به گوهرمی زند
جلوه چوسیمای خوشش عطری به گلشن می دهد
از بوی خوبش لاجرم ، نوری به اختر می زند
فربود شکوهی
سلام...........وبت خیلی باحاله.اگه مایل به تبادل لینک بودی بهم خبر بده.موفق باشی.....بای