قطره دلش دریا میخواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته بود.
هر بار خدا میگفت: از قطره تا دریا راهیست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا نیست.
قطره عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت.
قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.
تا روزی که خدا گفت: امروز روز توست. روز دریا شدن. خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت: از دریا بزرگتر، آری از دریا بزرگتر هم هست؟
خدا گفت: هست.
قطره گفت: پس من آن را میخواهم. بزرگترین را. بینهایت را.
خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: اینجا بینهایت است.
آدم عاشق بود. دنبال کلمهای میگشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمهای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت: حالا تو بینهایتی، چون که عکس من در اشک عاشق است.
سلام....
چطوری داداش....
رضاجان راستشو بخوای بدرقم داغونم... دلم گرفته.
موندم وسط یه ۲راهی,عشق و نفرت.. آخیییی میدونی چی یادم افتاااد؟ یادته یه زمونی یه هفته در میون هفته نامه ماهان رو نوبتی میگرفتیم؟ واسه اون داستان ((از عشق تا نفرت))؟؟
عجب روزگاری داشتیم!!
بدجوری داغوونم! زمونه خیلی نامرده! شکستی پس میدوونی درد شکستن چقدر عذاب آوره.
منم خیلی شکستم , اگه بخوام عشقو انتخاب کنم میترسم باز بشکنم.. اگه هم بخوام نفرتو جدایی رو انتخاب کنم هم طاقتشو ندارم.. میشه اینو بیاری رو page تا یه نظرخواهی کنی؟ اکثر آدمایی که میان اینجا دلسوخته هستن!!
البته اگه بخوای تمتم ماجرای این 5 سال رو خلاصه مینویسم ! راستی این موضوع فقط اینجا باشه نه تو tel و حضوری..
فعلا bye
راستی این نوشته خیلی باحال بوود.... اییییول
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش!