عشق علی

ما جان به کف حـــریم عشقیم
ما عـود و دف کـــریم عشقــیم
ما در ره سخت و راحت عشق
در خاطـــر او نســیم عشقـــیم
مـا نــور وفــا از او گــرفتـیـــم
مالطف و صــفا از او گرفتـیــم
ما با نگهــش به وقت مســتی
بـا گــریـه او وضـــو گـرفتـیــم
مـا جــز ید او یدی نخــواهیــم
ما غیر رهـش رهــی نپـایـیــم
در وادی میـگســــار هســتــی
بالله که فقط عـلـــی بخـواهیــم
مـا بـا مِـی او سیـــاه مستـیــم
در خـاک رهـش فتـاده هستیـم
در صحــن ولای مـرتـضـامـان
خمــار و گدا , فتــاده دستـیــم
ما عشــق خـدا از او شناسیـم
ما نور و جـــلا از او شناسیـم
ما جان به کف ولــی عشقیــم
کسمـــاء خـــدا از او شناسیـم
مـا ســرمـه چشــم لا فتــاییــم
ما عاشق عشق و هل عطاییم
ما در کــم و بیــش زندگــانـی
پیمـــوده ارض و والسّـمـاییـم
ما نـام علـی از عشــق داریـم
عشــق ازلــی سـرشـت داریـم
ما جـرعـه ای از خُــم قیــامت
ما آب شـــط بهـشـــت داریــم
ما شیعه و خـاک پـای اوییــم
ما جــز ره او رهــی نپـوییــم
هـر چنـد که ما گنـاهــکاریـم
در روز جــزا شـفیـع جـوییـم

عید بر همگان مبارک

عید سعید غدیر خم بر همگی شیعیان جهان فرخنده باد

ماجرای شگفت انگیز ورود یک سگ به حرم امام رضا

اتفاقی عجیب در حرم رضوی

ماجرای شگفت انگیز ورود یک سگ گله و غیر ولگرد به حریم مقدس ثامن الحجج در روزهای میانی هفته گذشته زائران حرم امام رضا (ع) که مشغول زیارت در پایین پای مبارک بودند ار شگفت زده کرد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری «انتخاب» از مشهد به نقل از شاهدان عینی و فیلم و عکس تهیه شده توسط دوربینهای مداربسته حرم، در روزهای میانی هفته گذشته ، زائران حرم امام رضا (ع) ناگهان با سگ سفیدی مواجه شدندکه تا چند متری ضریح مطهر ، پیش آمده بود و به صورت ویژه ای سرش را در درست مقابل پایین پای مبارک روی زمین گذاشته و با صداهای عجیب، گریه می کرد.
بنابراین گزارش، پس از آنکه یکی از دربانها با سگی مواجه شد که بدون سر و صدا و سری پایین افتاده، قصد ورود به حرم رضوی را داشت، از ورود او به حرم جلوگیری می کند.
خود دربان در این مورد به «انتخاب» می گوید: باورم نمی شد که این سگ چگونه به اینجا آمده و با هیچ مانعی رو به رو نشده است.سگ وقتی به طرف من آمد به شکل ارامی و فقط با کلمه "برو" سرش را برگرداند و بدون مقاومت از آنجا دور شد.
سگ یاد شده اینبار با ورود به پاکینگ ویژه ، وارد محوطه می شود و با مخفی کردن خود در کنار یک کمپرسی حامل سنگ (انطور که در تصاویر دوربین مدار بسته دیده شده) ، خود را به صحن‌آزادی می رساند.
این سگ با ورود به داخل صحن به هیچ وجه از روی فرشها عبور نمی کند و به شکلی هیچ کس متوجه نمی شود (اما دوربین ها آن را ضبط کرده اند) در حالی که به شکلی شگفت آور پشت به ضریح نمی کند، تا دو سه متری ضریح مطرح پیش می رود.
این سگ در دو سه متری ضریح زانو زده و سرش را به سنگهای حرم چسبانده و با درآوردن صداهای عجیب ، شروع به نوعی گریه و می کند، به طوریکه خدامی که در اطراف این سگ پس از ساعتی حلقه می زنند سر سگ یاد شده را خیس از اشک تعریف می کنند.
پس از ساعتی یکی از زائرین سگ را مشاهده می کند و خدام را خبر می کند.خدام پارچه ای را روی گردن سگ انداخته و با پهن کردن پارچه برزنتی از سگ می خواهند که روی برزنت برود.سگ نیز به آرامی روی پارچه می نشیند و اجازه می دهد که خدام شگفت زده، او را به داخل صحن هدایت کنند.
بنا بر گزارش خبرنگار خبرگزاری «انتخاب»، سگ یاد شده به دستور مقامات برای نگهداری به مزرعه ویژه آستان قدس رضوی منتقل شد.
ماجرای شگفت انگیز این سگ، چند روزیست که بحث داغ مردم و زائران حرم امام رضا (ع) است.

 

رباعیات خیام

 از آمدنم نـــبود گــردون را ســود         وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

 وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود        کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

 

 بنگر زجهان چه طرح بربستم،هیچ     وز حاصل عمر چیست در دستم، هیچ

 شمع طربم، ولـی چو بنشـستم،هیچ     من جام جمـم،ولـی چو بشکـستم،هیچ

 

 افسوس که بی فایده فرسوده شدیم       وز داس سپهر سرنگون، سوده شدیم

 دردا و ندامــتا، کـه تـا چشــم زدیم       نـابوده به کـام خـویـش ، نـابوده شدیم

 

 جامیست که عقل آفرین می زندش     صد بوسه مهر بر جبین می زندش

 این کوزه گر دهر چنین جام لطیف     می سازد و باز بر زمین می زندش

 

 تـلاش سخـت است، برای آنانــکه قـدرت ندارند

 انتظـار سخـت است، بـرای آنـانـکه امیـد ندارند

 فـراغ سخـت است، بـرای آنـانـکه صبـــر ندارند

 وداع سخـت است، بـرای آنـانـکه طـاقـت ندارند

 اعتراف سخت است، برای آنانکه جرات ندارند

 موفقیت سخت است، برای آنانـکه همـت ندارند

 حیـات سخـت است، برای آنـانـکه عشـق ندارند

 و عشـق محــال است، بــرای آنـانـکه دل ندارند

عشق و دگر هیچ

 عشق شوق مرگ باخته ایست برای رسیدن به دلباخته اش

 التماس درختی ست به آب جوی

 عشق لذت نهان است، انشای تن و روان است

 زبان چشم است، دیوانگی عقل است، رسوایی قلب است

 عشق لرزش دست است، عاقل مست است

 دیوانه پرست است

 عشق لکنت زبان است، صاحب عنان است

 آهوی رمان است، همه جا دوان است

 عشق گنج زمان است، پیدا و نهان است

 قیمت جان است، خیلی گران است

                                                افسر

 عشق مانند هوا همه جا جاریست

 تو نفسهایت را قدری جانانه بکش

احمد شاملو

 پیش از آنکه واپسین نفس را بر آرم.

 پیش از آنکه پرده فرو افتد.

 پیش از پژمردن گل.

 بر آنم که زندگی کنم.

 برآنم که عشق بورزم.

 بر آنم که باشم، در این جهان ظلمانی،

 در این روزگار سرشار از فجایع،

 در این دنیای پر از کینه،

 نزد کسانیکه نیازمند من اند،

 کسانیکه نیازمند ایشانم،

 کسانیکه ستایش انگیزند،

 تا دریابم، شگفتی کنم، باز شناسم،

 که ام؟ که می توانم باشم؟که می خواهم باشم؟

 تا روزها بی ثمر نماند.

 ساعتها جان یابد.

 لحظه ها گرانبار شود.

 هنگامیکه می خندم ....هنگامیکه می گریم...

 هنگامیکه لب فرو می بندم،

 در سفرم به سوی تو ، به سوی خود، به سوی خدا،

 که راهیست ناشناخته، پر خاک، ناهموار.

 راهی که باری در آن گام می گذارم.

 راهی که قدم نهاده ام و سر بازگشت ندارم.

 بی آنکه دیده باشم شکوفایی گلها را،

 بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را،

 بی آنکه به شگفت در آیم از زیبایی حیات.

 اکنون مرگ می تواند فراز آید.

 اکنون می توانم به راه افتم.

 اکنون می توانم بگویم که زندگی کرده ام.

باز در چهــره خامـوش خیـال                      خنـــده زد چشـــم گنـاه آموزت
باز مـن ماندم و در غربت دل                      حسرت بـوسة هستــی سوزت

بازمن ماندم ویک مشت هوس                     باز من ماندم و یک مشت امید
یـاد آن پـرتـو ســوزنـده عشــق                     کـه زچشـمت بـه دل مـن تابـید

باز در خلــوت من دست خیال                     صـورت شـاد تـرا نقــش نمـود
بر لبـانت هـوس مستــی ریخت                    در نگـاهت عطــش تـوفـان بود

عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه ؛ رود با ریشه بید ؛ باد با شاخه وبرگ
ابر عابر با ماه ؛ چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است...
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است....
که دلی را بخری ؛ بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی ؛ رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است.....
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده ؛ در لحظه کار
عرضه سالم کالائی ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
ونگهداری یک خاطر خوش تا فردا
در رکوعی و سجودی با نیت شکر