عشقبازی به همین آسانی است
که گلی با چشمی
بلبلی با گوشی
رنگ زیبای خزان با روحی
نیش زنبور عسل با نوشی
کار همواره باران با دشت
برف با قله کوه ؛ رود با ریشه بید ؛ باد با شاخه وبرگ
ابر عابر با ماه ؛ چشمه ای با آهو
برکه ای با مهتاب و نسیمی با زلف
دو کبوتر با هم
و شب و روز طبیعت با ما
عشقبازی به همین آسانی است...
شاعری با کلماتی شیرین
دست آرام و نوازش بخش بر روی سری
پرسشی از اشکی
و چراغ شب یلدای کسی با شمعی
و دلآرام و تسلا
و مسیحای کسی یا جمعی
عشقبازی به همین آسانی است....
که دلی را بخری ؛ بفروشی مهری
شادمانی را حراج کنی ؛ رنجها را تخفیف دهی
مهربانی را ارزانی عالم بکنی
و بپیچی همه را لای حریر احساس
گره عشق به آنها بزنی
مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند
عشقبازی به همین آسانی است.....
هر که با پیش سلامی در اول صبح
هر که با پوزش و پیغامی با رهگذری
هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی
نمک خنده ؛ در لحظه کار
عرضه سالم کالائی ارزان به همه
لقمه نان گوارایی از راه حلال
و خداحافظی شادی در آخر روز
ونگهداری یک خاطر خوش تا فردا
در رکوعی و سجودی با نیت شکر
نه عشق بازی به این اسانی ها هم نیست
اول باید خود رو شناخت بعد عشق و معنی کرد بعد تازه میفهمیم که عشق اصلا بازی بردار نیست
که اسان باشه یا سخت ای کاش معنی عشق و ما ادما میدونستیم اما به خدا هنوز نمیدونیم تو معنی ع موندیم
شاد باشی
عشق هرجا رو کند آنجا خوش است
گر به دریا افکند دریا خوش است
گر بسوزاند در آتش دلکش است
ای خوشا آن دل که در این آتش است
تا بینی عشق را آیینه وار
آتشی از جان خاموشت برآر
هر چه می خواهی به دنیا نگر
دشمنی از خود نداری سخت تر
عشق پیروزت کند بر خویشتن
عشق آتش می زند در ما و من
عشق را دریاب و خود را واگذار
تا بیابی جان نو خورشیدوار
عشق هستی زا و روح افزا بود
هر چه فرمان می دهد زیبا بود