در بهار این کوچه
چه قدر گم شده باشم و
پیدا نشده باشم خوب است؟
در پاییز این خیابان
چه قدر نتوانسته باشم
آرزوهایم را از باد پس بگیرم
خوب است؟
و چه قدر شعرهایم را
در این خانه
_همین خانه _
پای همین خرمالوها
چال کرده باشم، خوب است؟
به گمانم
می شد فقیرترین باغ ها را
دوبار و هر بار هفت پاییز
با آنان
چراغانی کرد
و بیش از این و
شاید
آنقدر خیلی بیش از این
که می شد جرات کرد و با آن
به اجرای دیگری از لبخند تو
هرجا که سفر کردم، توهمسفرم بودی
وز هر طرفی رفتم، توراهبرم بودی
با هر که سخن گفتم،پاسخ زتو بشنیدم
برهرکه نظرکردم، تودرنظرم بودی
هرشب که قمرتابید،هرصبح که سرزد شمس
در گردش روز و شب، شمس و قمـرم بودی
در خنــده من چـون گل، در کنـج لبم خفتـی
در گریه من چون اشک، در چشم ترم بودی
چون طرح غزل کردم، بیت الغزلم گشتی
چون عرض هنر کردم، زیب هنرم بودی
آواز چو می خواندم،سوز تو به سازم بود
پرواز چو می کـردم، تو بال و پرم بودی
هرگز دل من بر تو، یار دگــری نگزید
گر خواست که بگزیند، یار دگرم بودی
سرمد به دیار خود، از ره نرسـیده گفت
هر جا که سفر کردم، تو همسفرم بودی
من آن مـرغ ســیه بخــتم، گریـــزان آشیـــان از من نه من از آشـیان خوشدل، نه خوشدل آشیــان از من
به هــر شــاخه رســیدم من، جفـــای باغبـان دیـــدم نه من از باغبان خوشدل، نه خوشدل باغبــان از من
به هر گل من نظر کردم، به طعنه پشت بر من کرد نه من ازهرگلی خوشدل،نه خوشدل یک گلی از من
کـا ش شبـی سر برود، حوصله حوصله ها تا که بگویم به تو از غربت این چلـچله ها
ای که خیــال تو شده روشنــی خاطـــر من گوشه چشمـی بنــما، آه از این فاصــله ها
چشــم به ره دوخـته و مانده دل سا ده من در هــوس دیــدن تــو، منتظــر قا فــله ها
عشـق نجیب شرقـی ام، حسـن خدادادی تو بسته به پای دل ما، سلسله در سلســله ها
رفتـی و من بی تو شدم، رهگذر کوچه غم ساده بگویم گل من، دل ز تو دارد گــله ها
باز همـان دغدغه گـل، کرده در اندیشه من باز همـان فاصـله ها... پای من و آبــله ها
خدا تنها دارایی ماست
به هیچ دارایی دیگری تکیه نکن
عاشق تنهایی باش
خلوت معبد خدایی ست
وبدان که معبدی غیر از این وجود ندارد..
محبوبم
اگر برای ان به سوی تو می ایم
که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی
بگذار که در انجا بسوزم...
و اگر برای ان به سوی تو می ایم
که لذت بهشت را به من ببخشی
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود...
اما اگر برای خاطر تو به سویت می ایم
محبوبم مرا از خویش مران...
متبرکم کن
تا در کنار زیبایی جاودانه ات
تا ابد لانه کنم ...
اگر ماه بودم ؛ به هر کجا که بودم
ســـراغ تــو را از خدا میگرفتــــم
اگر سنگ بودم ؛ هر کجا که بودم
سر رهگـــذار تــــو جا میگرفتـــم
اگر ماه بودی ــــ به صد ناز ــــ شاید
شبی بر لب بام من مینشستــــی
واگر سنگ بودی ؛ هر کجا که بودم
مرا میشکستی ؛ مرا میشکستی
اسم تو منو صدا کرد ... تا که خواستم جون بگیرم
تو از این جا پر کشیدی ... هق هق شب گریه هام و
تو نه دیدی نه شنیدی ... غم رفتنت مسافر ...
تن تبدار من و خشکوند ... توی دستای تو جاموند
حالا شاخه های خشکم ... تو هجوم برف و بارون
دیگه پاییز و بهارا ... واسه من فرقی نداره
می مونم تو تنهاییام ... تا که باز دوباره بوی بارون
تورو یاد من بیاره...
کس و ناکس | |
سلام من از روییدن خار سر دیوار دانستم | |
پنجشنبه 21 مهر ماه سال 1384 | ||||
|